دلم برا نوشتن تو اینجا تنگ شده بود .
هر وقت حرفایی هست ک نمیتونم به کسی بزنم میام اینجا و ب همه میگم خیلی باحاله
یکم خسته ام ولی خب خستگی ام بد نیست این چند وقتیو ک ب خاطر یکسری مسائلی ک پیش اومد و نتونستم بخونم رو دارم جبران میکنم . سه هفته اس ک دارم حسابی میخونم بعد مدرسه شش و نیم و ۷ ساعت میشه گاهی .
ولی خب اگه قرار باشه نتیجه بده با جون و دل میخرمش . تنها نگرانیم از اینه ک نکنه خدایی نکرده جواب نده . نکنه .
دلم یکم تنهایی میخواد الان اصلا تنهایی برام معنا نداره تمامش یا خانوادس یا کتابام . هر چقدر میخونم انگار نمیرسم احساس میکنم همش عقبم و این خیلی بده .
پدرم گفت ک اگه خدا بخواد قراره دوماه دیگه یا یک ماه دیگه احتمالا سفری ب مشهد داشته باشیم .
واقعا ب آرامش اونجا نیاز دارم . سفر برای من حکم سم رو داره ولی این سفر فرق داره . قول دادم کتابامو باخودم ببرم و مث بچه ادم بخونم^_^
خسته نیستم شایدم پر انرژی تر از همیشه ام . ی خصلت جالبی ک دارم هر چقدر ک خسته تر میشم پر انرژی تر میشم مگر اینکه دیگ ب نهایت برسه معمولا خواب میرم:)) ولی خب این خستگی ب خاطر اینه ک همه از من انتظار قبولی پزشکی رو دارن همههههه کم مونده سوپر کوچمون هم بیاد بهم بگه تو میتونیا من ازت انتظار دارم ک پزشکی قبول شی پدربزرگم درست حسابی نمیدونه نوه هاش چندم ان اینهمشون کنکور دادن قبول شدن عین خیالشم نبود من هر سری میرم میگه به سلامممم خانم دکتر♀️♀️
خاک تو سرم اصا ایشالا سوسک بشم برم زیر پا له بشم .
والا بخدا داغونم همش میگم نکنه انتظارشون . وای خدا
نمیدونم چی بگم ایشالا ک بشه . این هفته از بس ک سرم شلوغ بود اتاقم ب گند کشیده شده یعنی حتی کتابارو نمیبردم جابجا کنم همونجا مینداختم کنار میزم رو زمین فقط دوست دارم عکس بگیرم یعنی وحشت میکنه ادم . امروز رو ب خودم استراحت دادم ولی خب یک ساعت دیگ شرو میکنم دوباره ب خوندن . خیلی میترسم خیلی . واقعا نمیدونم قراره چی بشه
خدایا خودت کمک کن . به همه کمک کن ب منم کمک کن
درباره این سایت