نمیدونم چمه و چه معنی میده این حجم از استرس و نگرانی .
تو دلم انگار رخت میشورن
دیشب تا دوازده کلاس بودم و بعدش که بیحال شدم و ده دقیقه ی آخر رو ترجیح دادم بیام بیرون و رفتم شام . بعد از خوردن بیحال تر شدم انگار فشارم افتاده بود:/
خیلی خیلی کم پیش میاد که این مدلی باشم . امروز ادامه داشت این روند تا دوازده ظهر . امروز اینم بهش اضافه شده بود که هوا پر از ابرای سفید و البته تو خونه گویا تاریکی بود یکم به نگرانی هام افزوده بود:)
نمیدونم چمه . امیدوارم الکی باشه:) ساعت دوازده ظهر دل و زدم به دریا و گرفتم خوابیدم تا چهار به زور مامانم بیدار شدم که برم درمانگاه ولی راضی نشدم رنگ و روم عین گچه:)) دلم میره همش .
به زور غذا خوردم و اومدم بالا و تو اتاقم و سعی کردم حالمو خوب کنم دوتا اهنگ شاد گذاشتم و بعد رفتم سراغ درس .
دو ساعتی خوندم و باز کلاس تا ساعت یازده و نیم .
استاد ۴ دقیقه وقت داد برای حل سه سوال و من کمتر از یک دقیقه تموم کردم و رفتم پنجره ام رو باز کردم و تازه فهمیدم بارونه:)) گویا از غروب باریده و بنده غافل بودم از بارشش .
میتونم بگم هوا فوق والعاده بود رنگ اسمون صورتی بود و هوای خنک و بارون ریز و تند و بوی هوا بوی برف بود عالی بود عالی:))
الان بازم دل شوره دارم . سعی میکنم به خودم بقبولونم که مریض حالم و هرگز قرار نیست اتفاق بدی بیفته .
چه لذتی داره وقتی درس میخونی با عشق بخونی با علاقه بخونی .
و از همه مهم تر چه خوبه که مدرسه نمیرم
خدارو شکر که از جهنمی به اسم مدرسه رهایی یافتم:))
و الانم اومدم یکم بنویسم بلکه شده کمی تا حدی از این حال بد کم شه :)) و چون ظهر خوابیدم فکر کنم بتونم تا 3 بیدار بمونم و بخونم .
خدایا خودت کمکم کن .
+ همچنان به مانند درد مندان جامعه وی نتوانسته ساعت مطالعه اش را به 13 برساند چه رسد ان را ثابت کند:/
+بالاخره که میتونم:/
درباره این سایت