امسال دومین تولدشه که نیست . تو یک ماه مشترک به دنیا اومدیم
خیلیدلم براشتنگ شده . این اهنگ(بزن باران) خیلیبا حال و هوایامروزم میاد
یادمه روزی ک مراسم دفنش بود هوا گرم بود . موقع خاک کردنش هوا ابری شد . هوا ک تاریک شد دلم به هیچ وجه طاقت نیاورد و رفتم مزار سر خاکش تا 12 شب پیشش بودم بقیشم به زور اوردنم خونه
بارون نم نمک میومد و هوا سوز داشت . جوری میلرزیدم ک دندونام محکم میخوردن بهم .
چهلروز اول همش بارون بود اونم نم نم .
خییییییییلی دوسش داشتم خیلی زیاد . خیلی بی تابی میکردم . خیلی کم پیش میومد باهم خوب باشیما ولی جونمون واسه هم در میرفت البته بعد ازدواجشیعنی پنج سال پیش باهام خیلی بهتر شده بود و ولی قبلش هر روز پیشش بودم هر روز ولی هرروز هم دعوامون در میومد . شنیدید میگن اونایی بیشتر باهم لجن بیشتر هم همدیگه رو دوست دارن !!! خواهر بود برام یجورایی . اختلاف سنیمون 10سال بود همش .
دوست دارم الان برم سره خاکش . نمیتونم .
ماه های اول بعد رفتنش همش خوابشو میدیدم همش محکم همو بغل میکردیم . تو خانواده تنها کسی بودم ک همش خوابشو میدید . چقدردوست داشتم واقعی هر چند انقدر طبیعی بودک کم از واقعیت نداشت . وقتی بغلش میکردم بوش میکردم و گریه میکردم چون توی همه یخوابام میدونستم ک مرده . اونم همش میگفت دلش برام تنگ شده . ولی الان خیییییلی وقته خوابش رو ندیدم . بعد یک سال و نیم هنوز باورم نمیشه و برای همین کم تر میرم سر خاکش .
سه ماه اخر ک مریض احوال بود و خونه یمادربزرگم بود باهام دردول میکرد . همش نصیحتم میکرد . همش میگفت فاطمه اگه من نبود فلان کن چنان کن فاطمه برایبعد هات فلان کارو بکن . به این چیزا دقت کن فلان کارو بکن و فلان کارو نکن . منم همش بوسش میکردم . بغلش میکردم . اخرین بار ک من دیدمش ک زنده بود وقتی بود ک شب بود دلش میخواست بره خونه خودش شوهرش ماشینشو گذاشته بود خونه مادرش برایهمین مجبور شدن تاکسی بگیرن .بیرون منتظربودیم سرد بود هوا یهو محکم بغلش کردم گفتم سردت میشه و اذیتشمیکردم و اونم تقلا میکرد ک ول کن دلم خفه میشه . قدم ازش بلندتربود و همیشه سره این باهم بحث داشتیم . نقاش بود . هنرمند واقعی.معنیواقعی اینکه ازهرانگشتشهنرمیبارید رو میشد توش دید . یکسرینقاشی ها دست منه بعد مرگش. یه دلنوشته داخل اونا داره که نمیدونم درمورد کی نوشته خیلی دوست دارم بدونم درمورد کیه . فقط خداکنه درمورد هرکی باشه درمورد شوهرش نباشه .
اخرین روزا خیلی با هم خوب بودیم . فهمیده بود ک میخواد بره . واگرن حالش خوب خوب شده بود ولی . وای چکار کردی با دلم با رفتنت بی معرفت
از همه بیشتراونو دوست داشتم تو فامیلای مادرم .
بهم خیلی چیزا یاد . ولی خب الان نیست ک ببینه چقدر دلم براش تنگ شده
از دیشب از دوازده به بعد دلم اروم و قرارنداشته ساعت سه و نیم خوابیدم نمیدونستم چکار کنم . به گوشی خاموشش پیام میدادم !! داد میزدم تا صدامو بشنوه!!
میرفتم سره خاکش!!
محال بود کاش پسر بودم و اونموقع ممکن میشد .
خیلی دلم براش تنگ شده خیلی .
کاش دوباره خوابش رو ببینم تا بتونم بغلش کنم .
همین.
درباره این سایت