امروز نا امید شده بودم اوله کاری!
البته نا امید ک نه خسته از خودم
انتظارم از خودم خیلی بیشتره و احساس میکنم کم میزارم و همین باعث شده بود کلافه شم
دلم گرفته بود و غروب پاییزی و جمعه هم ک باشه وای نگم دیگه .
نشسته بودم پشت میز صورتمو با دست گرفته بودم از شدت نمیدونم چی ولی میلرزیدم میلرزیدم و اشکام صورتمو خیس کرده بودن و همش ب خودم و همه ناسزا میگفتم .
حالم بد بود خیلی .
یکم که گذشت ب خودم اومدم . گفتم فاطمه تو موندی پشت کنکور ک اینجوری کنی؟ که بدتر از پارسال بشی و نه بهتر؟ داری چکار میکنی با خودت .
گفتم باید قوی تر ادامه بدی ایراد نداره اگه یکم عقبی بیشتر بخون جبرانش کن . تلاشتو بیشتر کن جبرانش کن . ذهنم انقدر داغون و خسته بود ک نمیشد درس خوند و سرمم ب خاطر گریه درد گرفته بود . تصمیم گرفتم ب یاد قدیم و چند سال پیش بخوابم 5 غروب بود خوابیدم تا 10 که بعدش کل شبو بیدار بمونم و بخونم وای که چقدر لذت داره اینکار لنتی ^_^
این کنکور لامصب از بس که باید مث ربات باشی تمام لذت هارو میگیره از ادم و من تصمیم گرفتم مدتی با لذت و روش خودم درس بخونم و بیخیال یسری قوانین کنکور بشم یکم که جلو افتادم دوباره مث ادم درس میخونم صبح زود بیدار میشم و شب حداکثر تا 1 خوابم شت
این مدت ب مشاور چیزی نمیگم که قراره اینکارو کنم حوصله دادو بیداد هاش رو ندارمممم مرتیکه ی سلیتههههه جلسه اول هم داد زد .امیدوارم خدا یکم بهش اعصاب بده.
چقد حال میده شب بیداری خدایی انقدر خوشحالم که نگووو . خوندن تو شب حال میده اصا
سعی میکنم از امروز شبی یه پست بزارم^_^
پ ن: جلسه اول رو مجبورا و کاملا با اکراه مجبور شدم با آقای شین برم پیش مشاورم و بماند که کل راه رو دعوا کردیم وای .یه پا جنگه اعصابه وجودش.
پ ن: تسلیم نمیشم و با تمام سختیا میجنگم .
+این جمله همیشه رو به رومه : اجازه داری فریاد بکشی؛اجاره داری گریه کنی. اما اجازه نداری تسلیم بشی!
درباره این سایت