واقعا بده ک خونشون دقیقا رو ب روی خونه ی ماست و پنجره منم رو ب پنجره اون:| . حرصم میگیره از کاراش . مخصوصا نمیدونم اینکه چکار میکنه ک معمولا اینموقع شب میاد خونه . اینکه الان رسید و انقد بدبخت هول هول شامشو میخوره پنجره اونا بازه پنجره منم باز شد برخورد قاشقش با بشقاب تا اینجا میاد .سه قاشق بود لعنتی:))
اینکه میدونم چه ادمیه ولی بعد از برگشتنشون از تهران هر وقت چش تو چش میشیم رسما فرار میکنه با اینکه میدونم چجور ادمیه ولی تا منو میبینه سرش پایینه . دوسش دارم هم بازیم بوده . خب این ی چیز عادیه خب قبلا باهم راحت بودیم ولی خب .
نمیدونم خجالته یا چی ولی بیشتر احتمال میدم خجالته چون منم یکم خجالت میکشم ولی من حتی حق دارم اونو بزنم و اون هیچی نگه چون هم بازی بوده:))
مثلا دارم درس میخونم خیر سرم اینموقع شب . ای خدا نبود از دستشون راحت بودما خیلی فوضولیم گل کرده و کنجکاو شدم نسبت بهش حتما بعد کنکورم باید بفهمم این بشر داره چ غلطی میکنه دوست ندارم اصلا دوست ندارم مثل چند سال پیش گیر دوستای ناباب بیفته .
امروز مجبوووور شد بالاخره باهام حرف بزنه بماند چقدر هول شده بود من کیف میکردم ک مجبوره و میخندیدم
+چقدر بدجنس شدم:|
درباره این سایت