من دارم انقدر زور میزنم که ده ساعتموحفظ کنم و به خیال خود کلی هم تلاش میکنم .
بعد شب به شب میرم پیج های دبیرا و مشاور رو چک میکنم ک مطلبینزاشته باشن و با استوری های شاگردای لنتی مشاورم روبه رو میشم که لنتیا زیر ۱۳ نیستن و تو طول روز کمتر از500تست نمیزنن .
بعد ب خودم میگم تو کجای کاری اونا کجا!!!
واقعا میخوای با اینا رقابت کنی!! اینا عین لدر دارن هرروز وپیاپی میخونن اما توچی؟؟؟
مشاور همچنان نمیزاره برم ازمون و میدونم ضربه میخورم بابت این کار.
اما سعی میکنم تلاشمو بیشتر کنم ک برم بالاترو ایشالا یه روز بیام بگم دارم 12ساعتمو ثابت میکنم با 500تست :/
لنتی فکرشم تن و بدن ادمو میلرزونه .
یک هفته ای هست که احتمالا خورشید خودشو نمایان نکرده و دائما ابر بوده و بارون بارون و بارون .
سالهای قبل اگر بارون بود من هیچ ارام و قراری نداشتم . ولی الان حتی متوجه اونم نمیشم . گاهی صداش زیاد بشه متوجه میشم داره بارون میاد ولی نرفتم تماشاش کنم . اسمونی هم که میگم اینطور بوده گاهی تو راهرو خونمون از پنجره اش میبینم ک میرم برای ناهار .
اکثرا نه متوجه طلوع خورشید میشم و نه غروبش . نگرانم نگران خودم .
گاهی سرمو بلند میکنم میبینم هوای بیرون کاملا تاریکه و من متوجه نشدم و صبحا مامان ک میاد برام از دمنوش ها و بیاره اول میپرسم هوا روشن شده!!! و اون همیشه پنجره اتاقمو نشون میده و میگه مگه نمیبینی!!!
نمیدونم قراره چی بشه ولی امیدوارم به هدفم برسم
فکرمیکنم چیزی برام ب اندازه ی هدفم مهم نیست نه دلتنگ میشم زیاد ک بخوام بهونه بگیرم و برم ب دیدن کسی نه چیزی برام مهمه . الان مهم فقط اینه که بتونم تلاش کنم تا بهش برسم .
به قول معلم کنکور ریاضیم(سرویس خدا برتو باد ای کنکووور)
+منی ک از فیزیک متنفرم و همه میدونن عاشق معلم فیزیکم شدم:/ و حالا با عشق فیزیک میخونم:))))
درباره این سایت